نشستن درکنار همسر ،ازاعتکاف دراین مسجدمن محبوب تراست..
پبامبراکرم(ص)
پی نوشت:
اعتکاف من..
نشستن درکنار همسر ،ازاعتکاف دراین مسجدمن محبوب تراست..
پبامبراکرم(ص)
پی نوشت:
اعتکاف من..
دلتنگم وباهیچ کسم میل سخن نیست..
کس درهمه آفاق به دلتنگیه من نیست..
پی نوشت:
همخوابه-محسن چاوشی
وقتی گریبان عدم بادست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تورا پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تورا درآسمان هامی کشید
وقتی عطش طعم تورابااشک هایم می چشید
من
عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی..
چیزی نمیدانم از این دیوانگی وعاقلی...
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود...
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی ترشد وعالم به آدم سجده کرد
من بودم چشمان تو
نه آتشی ونه گلی...
چیزی نمیدانم از این دیوانگی وعاقلی...
من عاشق چشمت شدم
شاید کمی هم بیشتر..
چیزی درآن سوی یقین
شاید کمی هم کیش تر...
آغاز وختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های توبود..
پی نوشت:تصنیف زیبا از علی رضا قربانی و حرف دل این روز هایم...
مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ترس برای چه کسی نازل شد
"بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن"
پی نوشت:شعرسید حمیدرضا برقعیبه معامله می آییم:
من وهمه امکانات محدوم
خداوهمه ابدیتش..
باهم معامله می شوند:
دنیا،خواب کوتاه من
پاداش،ابدیّت او
معامله با او زیباست...
این زیبایی را حضرت زینب(س) درآن صحرای خونین دید...
این روزها روی کلمه ای خاص حساس شدم!
بدجوری بغض گلوم رو که نه
قبلم رو می فشاره وقتی
دوستان یکی یکی خداحافظی میکنند برای یک سفر...
" ک ر ب ل ا "
ومن فقط می ایستم و به جاماندگی ام نگاه میکنم
گاهی صدای سیدشهیدان اهل قلم در گوشم:
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ، اما حقیقت آن است که زمان ، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند
گاهی جای کلمه "شهدا" را با "زائران امام حسین(علیه السلام)"عوض میکنم وباز تکرارش میکنم..
چه اشکالی دارد زائرحسین هم اگر در راه فوت شود شهید محسوب میشود..
به اینجاکه میرسم بغضم میترکد..
به اینجاکه میرسم اشک هایم درزمان به دنبال شیخ عباس قمی میدوند و از اومیخواهند
ذکری برای "تسکین فراق کربلا" در مفاتیحش بیاورد...
به اینجاکه میرسم...
بامن حرف بزنید!
ازهمان حرف هاکه گاهی
دل آدم راگرم می کند
ازان هاکه گاهی دل رامیسوزاند
گاهی دلتنگم میکند
وگاهی دلشوره به جانم می اندازد
همان هایی که دل آرام میشوم ازشنیدن شان
بامن حرف بزنید!
ازهمان حرف هاکه گاهی
دلبستگی ایجاد میکند
همان هایی که موجب دلباختگی است
وگاهی دلبری میکنم تابشنوم شان
بامن حرف بزنید!
سکوت موحش این فضا
این دنیای درون خود
این تنهایی در جمع
آخر دل مردگی رانسیب قلب تکه تکه ام میکند...
مادر آب کجایی؟
پسرت آب نخورد..
پدر خاک کجایی؟
پسرت خاک نشد..
پیوست:منبع نامعلوم!
قرار نبود به عملیات برود!
نه سن و سالی، نه قد و قامتی و نه هیکلی! انتظاری هم نمیشد داشت از یک بچه 11ساله!
کسی اسمش را نمیدانست. یعنی خودش نگفته بود که مبادا او را به پشت جبهه منتقل کنند.
شب عملیات رسم بود هر دفعه روضه یکی از شهدای کربلا را می خواندند تا بچه های گردان حسابی عاشورایی بشند!
آنشب قرعه به نام حضرت قاسم خورده بود! بچه ها فقط به او نگاه میکردند و زار زار گریه می کردند!
روضه از این مجسم تر نمیشد!
شب، عملیات شروع شد!
بعد عملیات وقتی بچه های فرماندهی مشغول گرفتن آمار شدند یکی از کسانی که در سرشماری نبود اون بود.
تمام بچه ها برای پیدا کردنش بسیج شدند، بعد چند مدتی صدای فریاد یکی از بچه ها بلند شد که: بیاین! اینجاست!
وقتی بهش رسیدند آروم خوابیده بود، گلوله مستقیم به گلوش خورده بود، چیزی
از پاهای کوچیکش باقی نمونده بود، شنی های تانک از روشون رد شده بود!
وقتی بچه ها پیراهنش رو باز کردند تا پلاکش رو در بیارند و آماده انتقال به
عقبش بکنند،دیدند روی زیر پیرهن تنش با ماژیک و خط بچه گانش نوشته بود:
نام:قاسم!
می خواستم ببینم چه چیزی هست که از عسل شیرین تر است!
پیوست:منبع اصلی نامعلوم!
شهیدعلیرضاکریمی
و3شهیدگمنام که خودم براشون اسم گذاشتم وگاهی باهاشون به عنوان برادر نداشتم درد دل میکنم...
ابراهیم
وعباس
که مزارشون گلزار شهداست
وهادی
که مزارش توی دانشگاهمونه!
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پیوست:از همه عزیزانی که این پست رو می خونند،
می خوام که تو وبلاگشون اسم ۳ شهیدی که باهاشون انس دارند رو برای زنده کردن نامشون،
توی مطلبی با همین عنوان قرار بدن و از دوستانشون بخوان که همین کار رو انجام بدن...
بسم الله...
میگفت دلداه ی اوست
هرسال محرم که می شد لباس مشکی به تن میکرد
وهرشب در هیئت محله به عزای دلدارش روضه میگرفت...
محرم که تمام میشد
لباسش که عوض میشد
هیچ
اخلاق ورفتارش هم..
شبی واعظ روضه نخواند..
فقط کربلا ی دیروز را با کربلای امروز مقایسه کرد...
غربت ومظلومیت امام زمان امروز را در کربلای جهانی توصیف کرد
خیلی دلش گرفت
باخودش عهدی بست
به خودش گفت:خودمونیم توکه نمی تونی واس همیشه اونی باشی که امام زمانت میخواد
پس حداقل 40 شبانه روز تلاش کن!!!
تلاش کن باری به دوشش نباشی..
وحالا
هرسال او40 روز مانده به محرم
چهله ی دلدادگی میگیرد
40روز گناهی راترک میکند
وهر روز عهدخودراباخواندن یک زیارت عاشورا به روز میکند..
پیوست:عکس نوشت های جدیددرقسمت عکس نوشت های من!!!
همه از خودشون ولحظه لحظه زندگیشون مینویسن وعکس میذارن!
همیشه تادیروقت اونجاهسم!
اونجامیتونم اونی باشم که دوسدارم!
منم هربار بهش لبخندی زدم وتودلم گفتم:
اماپاتوق من یه تیکه از بهشته
توی صحن انقلاب
روبروی گنبد
اون گوشه آخرآخرآخر
اونجاپاتوق منه!
همیشه
تادیر وقت
اونجام
گاهی حتی شده بیام حرم
اما
بیشتراز اینکه داخل رواق هاباشم
اونجام
حتی وقتی نمیرم حرم..
دلم اونجاست
وهربار باپلک هایم گنبدش را لایک نه
بوسه میزنم...
گاهی دلم پشت پنجر فولادش
(درست مثل بچه هاوقتی بهانه ی چیزی رامیگیرند)
پابه زمین میکوبد..
وبهانه خودش رامیگیرد
گاهی هم پرنده میشم
میپرم روی سقف سقاخونه
از اونجاسلام میدم
خب دخترا گاهی خودشونو واس باباشون لوس میکنن!
وتوچه میفهمی از پاتوقی که سالهای سال است
مایه ی آرامش من است..
پیوست:***عیدتون مبارک***
چندعکس نوشت جدید به مناسبت این روز عزیز درست کردم
یادتون نره کپی برداری اونجاکاملامجازوحلاله!
گاهی وقتایه مدتی که سرت حسابی شلوغه وحواست نیس
وقتی یکم باخودت خلوت میکنی وبه دلت رجوع میکنی حس میکنی ته دلت خالیه
هیچ کس نیس...
خالیه خالی!
اون وقته که دنبالش میگردی
دنبال چی؟
یه گم شده
که حتی نمیدونی چیه!!!
فقط یه چیزی سر جاش نیس...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
میدونی آخه وقتی آدم گرفتار دنیای پرزرق وبرق میشه
یادش میره..
یادش میره صاحب دلش کیه؟!!!
یادش میره که بهش گفته بود:
القلب حرم الله
یادش میره ازش اقرارگرفته بود:
الست بربکم؟
یادش میره در جواب گفته بود:
بلی
آره
آدم یادش میره
وخیلی بی هوادرست مث بچه بازی گوشی که وقتی به پارک بازی میره دست مادرش رو رها میکنه و میره سراغ بازیش!
تو بازیه دنیا رها میشه...
اماوقتی یکم خسته ومیشه وبی تاب
سربرمیگردونه میبینه نیس!
هیچ کس
ودرست وقتی کاملا ناامید شد ازپیداکردن مادر..
سربرمیگردونه وآغوش مادرش رو بازمیبینه
اون وقته که...
وقتی رسیدم نزدیکیای خونه نزدیک اذان ظهربود واس همین راهیه مسجدمحل شدم
پسربچه همسایه هم بامادر بزرگش اومده بود!
یه لباس مرد عنکبوتی تنش بود
بهش گفتم"قهرمان تو کیه؟"
گفت:"فوتبال!من میخوام فوتبالیست بشم!"
یه دفه ناخودآگاه بغض گلوم رو گرف
گفتم:"قهرمان من کسیه که جونشو واس من وتو داده بی هیچ ادعا!"
قیافش شبیه علامت تعجب شده بود
گفتم:" قهرمان من شهداهستن!"
گفت: شهدا؟!
ودوباره رفت دنبال بازیش که شامل پریدن به دیوارهاو گرفتن دستش مث مرد عنکبوتی تا ازش تار بیادبود!!!
میدونین به غیراز قله کوه بهترین جای شهدا قلب ماست...
قلب بچه هاست...
قهرمان بچه شما کیه؟!