روزجمعه همراه باخواهرکوچکم راهیه راهپیمایی شدیم...
در راه برگشت کنار خیابان واستاده بودم تا بلکه تاکسی بیادوسوراشیم که یه ماشین شخصی واسمون ایستاد اول ترسیدم اما نگاه کردم دیدم خانم مسنی جلو کنار راننده نشسته ازم پرسید:کجامیرید؟
و وقتی دید مسیرمون یکیه گفت که سوارشیم
باخواهرم والبته بایکم ترس سوار شدیم
وقتی به مقصد رسیدیم و پیاده شدیم خواهرم گفت: چرابهش پول ندادی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
گفتم:ببین آجی بعضی آدما بخواطرکارخوب پول نمیگیرن
گفت: نه تو دروغ میگی توپول ندادی!!!
تودلم گفتم حالابیابچه رو راضی کن که تو این دنیا کارخوب وآدم خوب هم وجود داره
هرکاری کردم باورش نشد که میشه آدم خوبی هم وجود داشته باشه
همش ازپول حرف میزد....
غروب جمعه خیلی دلم گرفت باخودم قرار گذاشتم وقتی خودم ماشین گرفتم منم یکم خوب باشم تاشاید این زنجیره خوبی ادامه پیداکنه ونسل بعد من اینقده با
خوبی بیگانه نباشن...
ازبچگی در گوشم خونده بودن که شب قدر چقده بزرگ ومهمه...
ولی تا اون شب قدر نمیفهمیدم ینی چه؟!
تاوقتی ازش خواستم واجابت شد...
مهم نیس حاجتم چی بود مهم اینه که بعضی هامون ازجمله خودم تااجابتش رو نبینیم باورش نمی کنیم!
پس بیایم این روزا حداقل یکم واس خدا دلبری کنیم تا رحمتش رو بهمون بچشونه حتی اگه هیچ وقت هیچ وقت بهش امید نداشتیم
الان وقتشه یکم گوش کنیم...
تواین سرو صداو غوغا واس مذاکرات....
اگر گوش کنیم صداشو میشنوید...
هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
اگه شنیدین شماهم بخونیدش...
به خودش قسم ازهرکسی نزدیک تره...
این روزا داغیه خبر مذاکرات دیگه ازحد گذشته و همه دست نگهداشتن ومنتظرن!
دوستم میگفت:اگه بعضی ها به اندازه ای که منتظر نتیجه مذاکراتن منتظر امام وآقاشون بودن....
منم گفتم درسته که همه منتظرن اما تو این محلکه هم میشه خودتت رو به آقات نشون بدی
گفت:چطور؟!
گفتم:جانشین برحقش کارت رو آسون کرده خط قرمزهارو نشون داده
فقط
تو مرد باش و باایست!
فقط
مرد باش
همین