سُقُلمه

همون نشگون خودمون!

سُقُلمه

همون نشگون خودمون!

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
نویسندگان
  • ۳
  • ۰

 

روزجمعه همراه باخواهرکوچکم راهیه راهپیمایی شدیم...

در راه برگشت کنار خیابان واستاده بودم تا بلکه تاکسی بیادوسوراشیم که یه ماشین شخصی واسمون ایستاد اول ترسیدم اما نگاه کردم دیدم خانم مسنی جلو کنار راننده نشسته ازم پرسید:کجامیرید؟

و وقتی دید مسیرمون یکیه گفت که سوارشیم

باخواهرم والبته بایکم ترس سوار شدیم

وقتی به مقصد رسیدیم و پیاده شدیم خواهرم گفت: چرابهش پول ندادی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

گفتم:ببین آجی بعضی آدما بخواطرکارخوب پول نمیگیرن

گفت: نه تو دروغ میگی توپول ندادی!!!

تودلم گفتم حالابیابچه رو راضی کن که تو این دنیا کارخوب وآدم خوب هم وجود داره

هرکاری کردم باورش نشد که میشه آدم خوبی هم وجود داشته باشه

همش ازپول حرف میزد....

غروب جمعه خیلی دلم گرفت باخودم قرار گذاشتم وقتی خودم ماشین گرفتم منم یکم خوب باشم تاشاید این زنجیره خوبی ادامه پیداکنه ونسل بعد من اینقده با

خوبی بیگانه نباشن...

 

نظرات (۱)

  • خادم رسانه
  • چقدر خوب
    گاهی اوقات همین متن های کوتاه زندگی رو از این رو به اون رو میکنه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">